آرزوی برف
تا پائیز سال 94 که تهران زندگی می کردم بزرگترین آرزوم باریدن برف تو تهران بود.
سال گذشته که به شهرستان دماوند مهاجرت کردم چند تا برف نصفه و نیمه بارید ولی من باز هم آرزوی باریدن برف بیشتر رو داشتم.
آبان و آذر و دی امسال آرزوی باریدن برف به دل ما ماند جز خشکه سرما چیزی عاید ما نشد.
ولی بهمن ماه به ما یاد داد که باید مواظب آرزوهامان باشیم!
از اوایل بهمن تا امروز تقریباً هر دو روز درمیان شهرستان دماوند شاهد بارش برف سنگین بوده و تو هفته گذشته آنقدر برف بارید که ما از آرزوی باریدن برف پشیمان شدیم...
برف تا ده بیست سانت قشنگه ولی وقتی از نیم متر بیشتر میشه تازه میشه مصیبت...سیم های برق زیر حجم برف قطع میشن،کوچه ها بسته میشن،حیاط خانه تا کمر از برف پر میشه،روزی باید دوبار و شاید هم بیشتر پشت بام پارو بخوره،همه چیز یخ می زنه،و اگر مثل من محل کارت تهران(تو فاصله 70 کیلومتری) باشه حتی ممکنه تو کولاک جاده هم گیر بکنی و با کمک راهداری به منزل برسی (و شاید هم نرسی!) و هر روز صبح بعنوان اولین کار مجبور بشی حیاط و کوچه رو پارو بکنی و زنجیر چرخ ببندی و بعد نزدیک تهران دوباره زنجیر رو باز بکنی و بعد از ظهر موقع برگشتن به خانه دوباره زنجیر ببندی...
البته تا قبل از این برف ها یکی از افتخارات من این بود که بدون زنجیر تو برف ویراژ می دادم ولی برف چند هفته گذشته به من قدرت واقعی برف رو نشان داد و برای اولین بار سر خوردن و گیر افتادن ماشین تو برف و استیصال رو با تمام وجود تجربه کردم تازه فهمیدم کولاک و بوران برف حتی تو وسط شهر و دم در خانه هم چقدر میتونه خطرناک باشه.
خلاصه را شکر خدا تو بهمن ماه بهترین برف چند ساله گذشته شهرستان دماوند و دشت آبسرد بارید و البته این برف پدر من رو هم درآورد و به من یاد داد که هر چیزی اندازش خوبه...
تصویر صبح سه شنبه 26 بهمن ماه 95 چند محله آنسو تر از منزل ما،وانت پیکان یکی از همشهریان گرامی زیر بیش از 50 سانت برف...البته حال و روز ماشین بنده هم بهتر از این نبود!!!